باسمه تعالي
سي شب با دودكش نفس كشيديم و سعي كرديم با قاليشويي مشتاق غبار از دل بروبيم!
ياد گرفتيم در آمپاس بخنديم و به داد هم برسيم!
فهميديم، بيشائبه، گذشته هزاران بار بهتر از زندگي امروزه با تمامي امكاناتش است!
و درآوردن نان حلال به ضرس قاطع چقدر شيرين است!
بهتر دانستيم كه بيهيچ قمپزي ارزش پول به اندازة گذران زندگياست نه تمام زندگي!
معني مردي و مردانگي را بدون انقلت در قاب تصوير ديديم و ديديم كه ميتوان چون كوه استوار بود و پشت و پناه هم، فقط كافيست مشكلات پشت در بمانند و خدايي داشته باشيم كه تنها سرمايهمان باشد!
نصرت، عفت، فيروز، بهروز، عاليه و افروز يكي از همين مردمند، يكي از همين ماها، كه نشانمان دادند زندگي چقدر بيشيلهپيله دوستداشتني است!
دلكندن هميشه كار سختي بوده، مخصوصاً اگر قرار باشد از همة سرمايهات بكني كه شايد تمامش يك ماشين باشد، ولي همين كافيست تا درككنيم هميشه نبايد روي زمين دل به چيزي ببنديم!
و در آخر دودكش، سرگرممان كرد ولي بايد حواسمان باشد كه سرمان گرم نشود تا دنبال عدالت نباشيم!
يا علي